ندای روشن / ۸مهر ۱۴۰۱ روزیست که 《جمعۀ خونين》 نام گرفت و در دل تاریخ ثبت شد تا هميشه گواه بر مظلوميت شهدا و مجروحان این روز باشد. آنروز، بسیاری از نمازگزاران که برای ادای نماز جمعه به مصلا رفته بودند، سجاده بهدوش به گلوله بسته شدند و مجروح یا شهید شدند.
«اقبال نائبزهی [شهنوازی]» نوجوان ۱۷سالهای است که روی جانماز سبزش در مصلا گلولهای از پشتِسر به قلبش اصابت کرد و او را به مقام رفيع شهادت رساند.
اقبال، روز جمعه با شوروشوق فراوان همراه دوتن از دوستانش به مصلا رفت و ساعتی بعد خبر شهادتش را به خانوادهاش دادند.
مادر اقبال پس از شنيدن این خبر دچار ناراحتی قلبی شد و سکتۀ خفيفی کرد. پس از بهبودی نسبی اين مادر زجرکشیده، تصمیم گرفتم پای صحبتهای او بنشينم و قصۀ زندگیِ کوتاه اقبال را از زبان مادرش بشنوم.
مادر اقبال که هنوز در شوک و ناباوری بهسر میبرد، سعی میکرد بغضش را فرو ببرد. من هم بهدنبال کلمات و واژههایی میگشتم تا بتوانم به کمک آنها با اين مادر بزرگوار همدردی کنم و تأسف و تأثر خودم را نشان دهم، اما هیچواژهای نمیتوانست تسکين این درد جانکاه باشد.
از اقبال و ماجرای شهادتش پرسیدم و او با آهی سینهسوز گفت: «روز جمعه اقبال مثل هميشه خودش را برای رفتن به نماز جمعه آماده کرد. حمام کرد، لباس تميز پوشيد و مسواک زد. چنان عجله داشت که حتی چای نخورد و به خواهرش گفت که چای را داخل فلاسک بریزد تا بعد از آمدن بخورد.
او با دوستانش مسير طولانیای را پای پياده تا مصلا رفت. چندساعت گذشت. ما منتظر آمدنش بودیم که يکی با گوشی اقبال به همسرم زنگ زد و گفت اقبال شهید شده است.
وقتی این خبر را به من دادند، شوکه شدم. انگار دنیا روی سرم خراب شد. نمیتوانستم باور کنم اقبالم که تا چند ساعت پیش میگفت و میخندید، الان در این دنیا نیست.
همان لحظه همۀ ما به بیمارستان رفتیم. وقتی آنجا رسيديم، همهجا شلوغ بود. حتی توی راهروهای بیمارستان هم زخمیها افتاده بودند. همهشان غرق در خون بودند تا جاییکه بعضیها چهرهشان به راحتی شناخته نمیشد.
به پسر بزرگم گفتم، اقبال کفش کتانی سفیدش را پوشید و رفت، بین زخمیها نگاه کن شايد از کفشهایش او را بشناسی! همسرم وقتی حرفم را شنید، گفت: «اقبال شهید شده، باید بریم در سردخانه دنبالش بگردیم.» اسم سردخانه که آمد، فرياد زدم که چرا میگویید اقبال زنده نیست؟! بگردید، پسرم بین اين زخمیهاست!»
...بعد از سکوتی سهمگين، مادر اقبال ادامه داد و گفت: «اقبال در سردخانۀ بیمارستان خاتم نبود. چندبیمارستان را جستوجو کردیم تا اینکه به ما خبر دادند، اقبالجانم مهمان خانۀ خداست؛ وقتی داخل مصلا شهید میشود، مردم او را به مسجد میبرند. دمدمای غروب بود که پسرم را از مسجد به خانه آوردند. چهرهاش خیلی مظلوم بود و لبخندی روی لبهای خشکش نقش بسته بود. بوسیدمش. بوی خوش عطر شهادتش در فضای اتاق پیچیده بود. به اقبالم گفتم، الان راحت بخواب!
در این دنیا از کودکیات خیری ندیدی و اول جوانی هم که بال کردی و رفتی.
آنشب... گفتم بگذارید امشب من و پدر مریضش و خواهر و برادرهایش با او خوب خداحافظی کنیم.»
مادر اقبال وقتی از آخرین دیدارش با فرزند شهیدش سخن میگفت، بغض فروخوردهاش ترکید و با صدای محزون و گریانی ادامه داد: «اقبالم وقتی کلاس پنجم بود، پدرش به سرطان خون مبتلا شد و مریضی باعث از کارافتادگیاش شد. خرج دوا دکترش زیاد بود، اقبال ترکتحصيل کرد و با برادرش کمکخرج خانواده شد. او هرروز بههمراه برادرش که از او پنجسال بزرگتر است، صبح زود برای کارگری و گچکاری، میرفتند و عصر به خانه برمیگشتند.
او با همه مهربان بود، آزارش به کسی نمیرسيد. نمازش را قضا نمیکرد و همیشه برای نماز جمعه میرفت؛ حتی اگر پولی برای کرايه نداشت. مثل آخرين نماز جمعهاش که پای پياده رفت.»
آخرین سخنان مادر اقبال با من، حرفهایی بود که روزی چندينبار با خود تکرار میکند و میگوید: «آخه! پسرم هیچ جرمی مرتکب نشده بود... . [جملهای که] همۀ مادران شهدای جمعه خونین زاهدان روزی هزار بار باخود تکرار میکنند.
مادر اقبال پیش از خداحافظی، از پرندهای سخن گفت که بعد از شهادت اقبال چندروزی مهمان خانۀشان بود و باعث شگفتی و حیرت همگان.
...اقبال در خواب يکی از بستگان نزدیک گفته بود: «اين پرنده بسیار باارزش است.»
فردای آنروز رویا، خانواده اقبال پرندۀ سفيدی را بر درخت انار حیاط خانه دیدند و هنگامیکه پدر اقبال، قرآن تلاوت میکرد، پرندۀ کوچک پایین میآمد و بالبال میزد، اما چندروز بعد مانند اقبال و دیگرجوانان شهید، برای آخرينبار، بالهایش را بر شانههای خستۀ پدر گشود و بعد به پرواز درآمد و دربرابر چشمان گریان خانواده در افقِ سرخ آسمانِ غمگرفته ناپدید شد.
دررابطه با اعتراضات سراسری شهریور-مهر ۱۴۰۱
بازداشت مهسا امینی زن جوان ۲۲ ساله به جرم بدحجابی توسط پلیس امنیت اخلاقی و سپس جان باختن او در زمان بازداشت به موج گسترده ای از اعتراضات سراسری در ایران دامن زد. معترضان با شعار محوری “زن، زندگی، آزادی” در اعتراض به عملکرد، قوانین و ساختار حکومت معترض به خیابانها آمدند.
سرکوب آزادی بیان، عقیده و اندیشه ناقض ماده ۱۹ اعلامیه جهانی حقوق بشر و ماده ۱۹ میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی مصوب ۱۶ دسامبر ۱۹۶۶ است که بر حق افراد بر انتشار آزادانه افکار و عقاید و نظریات و دیدگاههای سیاسی و عقیدتی تاکید می کند. در ماده ۵ از قانون آئین دادرسی کیفری بر اطلاع یافتن متهم در اسرع وقت از اتهامات انتسابی و فراهم کردن حق دسترسی به وکیل و سایر حقوق دفاعی مذکور در قانون نیز مورد تاکید شده است. عدم امکان دسترسی به وکیل برای متهم از جمله موارد ناقض اسناد بین المللی حقوق بشر, ماده ۹ اعلامیه جهانی حقوق بشر و ماده ۹ میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی مصوب ۱۶ دسامبر ۱۹۶۶ است. همچنین، برخورداری افراد از حق روند دادرسی عادلانه از جمله حقوق سلب نشدنی است که در ماده ۱۰ اعلامیه جهانی حقوق بشر به آن تاکید شده است. اعتراف گیری توام با ارعاب و تهدید، ناقض در ماده ۵ اعلامیه جهانی حقوق بشر و ماده ۷ میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی و مصداق بارز شکنجه است.